کد مطلب:27829 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

ماموریت به سوی یمن












پیامبر خدا پس از فتح مكّه و پیروزی بر قبیله های اطراف آن در نبرد حنین، به گسترش دعوتش پرداخت و از جمله، معاذ بن جبل را به یمن گسیل داشت. او در حلّ برخی از مسائل درماند و بازگشت. سپس خالد بن ولید را فرستاد؛ ولی او هم كاری از پیش نبرد و پس از شش ماه اقامت، توفیقی به دست نیاورد. آن گاه پیامبر خدا، علی علیه السلام را فرا خواند و او را همراه نامه ای به آن سو فرستاد.

علی علیه السلام با بیانی رسا و گفتاری مؤثّر، نامه را بر مردم فروخواند و آنان را به توحید، دعوت كرد. پس قبیله «هَمْدانْ» اسلام آورد. علی علیه السلام خبر اسلام آوردن آنان را به پیامبر خدا گزارش داد. پیامبرصلی الله علیه وآله شادمان شد و همدانیان را دعا كرد.[1].

در گزارش های دیگر از درگیری مولا با قبیله «مَذحِج» سخن رفته است كه امام علیه السلام به سرزمین آنان درآمد و ایشان را به اسلام، دعوت نمود و چون نپذیرفتند و جنگ را در پیش گرفتند، حضرت با آنان جنگید و پس از فراری دادن آنان، دوباره به اسلام، دعوتشان كرد و غنایم نبرد را گِرد آورد و به ضمیمه صدقات نجران در موسم حج به پیامبرصلی الله علیه وآله ملحق شد.[2].

پیامبرصلی الله علیه وآله، قضاوت در یمن را نیز به عهده علی علیه السلام نهاد و برای استواری در آن دعایش كرد.[3] منابع تاریخی، نمونه هایی از این قضاوت ها را گزارش كرده اند.

اكنون این سؤال می تواند چهره نماید كه همه این وقایع در یك سفر برای علی علیه السلام رخ داده است یا در چند سفر ؟ ابن سعد به دو سفر مولا تصریح می كند.[4] افزون بر این، چگونگی گزارش های درگیری با قبیله مَذحِج نیز مستقل بودن آن «سریّه» را نشان می دهد.

در متون مرتبط با رفتن مولا به یمن و چگونگی این مأموریت بزرگ، عظمت ها و منقبت هایی برای مولاست كه می نگرید.

251. تاریخ الطبری - به نقل از ابو اسحاق از بَراء بن عازب -: پیامبر خدا، خالد بن ولید را به سوی مردم یمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند و من در میان كسانی بودم كه با او رفتیم. پس شش ماه ماند و مردم به او پاسخ مثبت ندادند. پس پیامبرصلی الله علیه وآله، علی بن ابی طالب علیه السلام را فرستاد و به او فرمان داد تا خالد و همراهانش را بازگرداند و اگر كسی از همراهان خالد بن ولید خواست با او بیاید، اجازه دهد.

من از كسانی بودم كه به دنبال علی علیه السلام رفتیم. چون به اوایل یمن رسیدیم، به آنان خبر رسید و همه جمع شدند و علی علیه السلام برایمان نماز صبح را خواند و چون فارغ شد، ما را به یك صف كرد و در جلوی ما ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی، نامه پیامبر خدا را برایشان خواند. پس قبیله هَمْدان، همگی در یك روز مسلمان شدند.

علی علیه السلام این را به پیامبر خدا نوشت و چون ایشان نامه اش را خواند، به سجده افتاد و سپس نشست و فرمود: «سلام بر هَمْدان، سلام بر هَمْدان!». سپس اهل یمن، پی در پی مسلمان شدند.[5].

252. الطبقات الكبری: پیامبر خدا، علی علیه السلام را به یمن فرستاد و پرچمی برای وی بست و با دست خود، بر سرش عمامه نهاد و فرمود: «پیش رو و باز نگرد. چون بر سرزمینشان فرود آمدی، تا نجنگیده اند با آنان مجنگ».

پس علی علیه السلام با سیصد سوار، بیرون آمد و آن، نخستین گروه سواری بود كه به سرزمین مَذحِج، وارد می شد. پس علی علیه السلام یارانش را پراكنده كرد و آنان، اموال و غنایم و زن و فرزند و شتر و گوسفند و مانند آن را آوردند و علی علیه السلام، بریدة بن حصیب اسلمی را بر غنیمت ها گمارد و او همه آنها را برای علی علیه السلام گِرد آورد.

سپس علی علیه السلام اجتماع آنان را دید و به اسلام دعوتشان كرد؛ امّا آنان از پذیرفتن این دعوت، خودداری ورزیدند و تیر و سنگ پرتاب كردند. علی علیه السلام هم یارانش را سازماندهی كرد و پرچمش را به مسعود بن سنان سِلمی سپرد و با یارانش بر آنها حمله بُرد و بیست تن از آنان را كشت.

آنان متفرّق و فراری شدند؛ اما علی علیه السلام آنان را تعقیب نكرد. سپس آنان را به اسلام دعوت كرد. شتابان، اجابت كردند و چند تن از رؤسای آنان با او بر اسلام، بیعت كردند و گفتند: ما بر قوم پشت سرمان ولایت داریم و این هم زكات ماست. پس حقّ الهی را از آنها برگیر.

علی علیه السلام، غنیمت ها را گِرد آورد و به پنج بخش قسمت كرد و در یك سهم نوشت: «برای خدا» و بر آن [پنج سهم]، قرعه زد. نخستین سهم، قسمت خمس درآمد و بقیه را بر یارانش قسمت نمود. سپس بازگشت و در مكّه به پیامبرصلی الله علیه وآله ملحق شد كه در سال دهم برای حج به آن جا آمده بود.[6].

253. امام علی علیه السلام: پیامبر خدا مرا به یمن فرستاد و به من فرمود: «ای علی! با كسی مجنگ تا آن كه او را دعوت كنی و به خدا قسم، اگر خداوند به دست تو كسی را هدایت كند، برایت از آنچه خورشید بر آن می تابد، بهتر است و تو بر او ولایت داری، ای علی!».[7].

254. امام علی علیه السلام: پیامبر خدا مرا به یمن فرستاد. گفتم: ای پیامبرخدا! مرا به سوی قومی كه از من سالمندترند، می فرستی تا میان آنان قضاوت كنم؟ فرمود: «برو كه خدای متعال، زبانت را استوار می دارد و قلبت را راهنمایی می كند».[8].

255. السیرة النبویّة - به نقل از ابو عمرو مدنی -: پیامبر خدا، علی بن ابی طالب علیه السلام را به یمن فرستاد و خالد بن ولید را نیز با سپاه دیگری اعزام كرد و فرمود: «اگر به هم رسیدید، علی بن ابی طالب فرمانده باشد».[9].

256. الإرشاد: عمرو [بن معدیكرب] مرتد شد و بازگشت و قومی از بنی حارث بن كعب را غارت كرد و به سوی قوم خود رفت. پس پیامبر خدا، علی بن ابی طالب علیه السلام را خواست و او را بر مهاجران امارت داد و به سوی بنی زبید فرستاد و خالد بن ولید را با گروهی از اعراب، روانه كرد و به او فرمان داد كه به سوی قبیله جعفی برود و چون دو گروه به هم رسیدند، علی بن ابی طالب علیه السلام فرمانده باشد.

امیر مؤمنان حركت كرد و خالد بن سعید بن عاص را بر پیش قراولان خود گمارد و خالد بن ولید، ابو موسی اشعری را فرمانده پیش قراولان خود كرد.

قبیله جعفی، چون خبر حركت سپاه را شنیدند، دو دسته شدند: یك دسته به یمن و دسته دیگر به قبیله بنی زبید ملحق شدند و خبر این به امیر مؤمنان رسید. پس به خالد بن ولید نوشت كه هر جا پیك من به تو رسید، توقّف كن؛ اما خالد نایستاد. پس [علی علیه السلام] به خالد بن سعید نوشت: راه را بر او ببند و نگهش دار. پس خالد [بن سعید]، راه را بر او بست و وی را نگه داشت تا امیر مؤمنان به او رسید و وی را بر مخالفتش سرزنش كرد.

سپس حركت كرد تا بنی زبید را در وادی كُشَر[10] دیدار كرد و چون بنی زبید او را دیدند، به عمرو گفتند: ای ابو ثور! چگونه هستی هنگامی كه این جوان قریشی تو را ببیند و از تو خراج بگیرد؟ گفت: اگر مرا ببیند، خواهد دانست.

پس عمرو بیرون آمد و هماورد طلبید. امیر مؤمنان به سویش حركت كرد كه خالد بن سعید برخاست و به او گفت: ای ابو الحسن! پدر و مادرم فدایت باد! بگذار من با او بجنگم. امیر مؤمنان به وی فرمود: «اگر من بر تو حقّ اطاعت دارم، سر جایت بایست». پس ایستاد.

سپس امیر مؤمنان به جنگ عمرو آمد و چنان فریادی بر سر او كشید كه گریخت و برادر و پسر برادرش كشته شدند و زنش، ركانة بنت سلامة با چند زن دیگر، اسیر شدند و امیر مؤمنان بازگشت و خالد بن سعید را بر بنی زبید گمارد تا زكات های آنان را بگیرد و به هر یك از فراریان كه مسلمان شد و بازگشت، امان دهد.[11].









    1. تاریخ الطبری: 132 - 131/3، تاریخ الإسلام: 690/2، الكامل فی التاریخ: 651/1.
    2. الطبقات الكبری: 169/2.
    3. مسند ابن حنبل: 666/190/1، المستدرك علی الصحیحین: 4658/146/3.
    4. الطبقات الكبری: 169/2.
    5. تاریخ الطبری: 131/3، تاریخ الإسلام:690/2.
    6. الطبقات الكبری: 169/2. نیز، ر. ك: المغازی: 1079/3.
    7. الكافی: 4/28/5، تهذیب الأحكام: 240/141/6.
    8. مسند ابن حنبل: 666/190/1، تاریخ دمشق: 9001/389/42.
    9. السیرة النبویّة، ابن هشام: 290/4. نیز، ر. ك: الإرشاد: 159/1.
    10. كُشَر از نواحی صنعا، در یمن است. (معجم البلدان: 462/4).
    11. الإرشاد: 159/1.